رمان گرگینه من

p⁵⁷

یعنی آت فراموشی گرفته بود... روی زنا هم نشستم و سر جیمین رو گذاشتم روی پام چه در اتاق باز شد با چشمای اشکی برگشتم کوک بود..
کوک : چیکار کردی کشتیش؟!
ته : ن..نع. ببین... دارو کاغذ رو میده
بعد اینکه کوک نامش رو خوند
کوک : ی..یعنی ؟!
ته : جیمین عاشق آت بود... اون حق داشت از من متنفر باش... دختری که دوسش داشته بات فراموشی گرفته بود نمی‌تونست کنار برادرش تحملش کنه....
کوک : حالش خوبه
ته : قلبش نمی‌زنه
کوک : ببینم... دستش را می‌زنه روی قلب جیمین
ته : کوکو من چیکار کنم (اشک )
کوک : ته یادته وقتی بچه بودی پدربزرگت گفته بود می‌تونی یه نفر رو زنده کنی...
ته : راست میگی... اشکاشو پاک می‌کنه... دستم را گذاشتم روی گوشام و چشمامو بستم دستم را آوردم پایین گذاشتم روی قلب جیمین... می‌دونم یه نفر را زنده کنم.... چه کسی بهتر از برادرم.... برای زنده بودنش باید یکی از خاطراتش پاک شه...خاطرات آت اوکی... خاطراتی که با هم داشتن اومد جلو چشمام... اونادوست بودن.. با هم خوش می‌گذروندن... صدای خنده‌های هر دوتاشون گوشمو پر کرد... چشمام رو باز کردم که یک قطره از اشک از چشمم چکید
کوک : داره نفس می‌کشه (خوشحال)
دیدگاه ها (۱۱)

رمان گرگینه من

خوب امیدوارم از رمانمون راضی باشید ❤️🫀

رمان گرگینه من

رمان گرگینه من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط